پنج شنبه 86/5/4نظر شما ()
امید
شنیدم خسته ای ! بیزار از زمانه !
خسته از فریب ! زخم خورده از بدیها ! آری..... شنیدم!
اما دیشب ... دیدم فرشته ای را که پیامی برای تو داشت فرشته ای با لباس بنفش! چشمان آبی...
محو تماشایش شدم که ناگهان چنین گفت:
به امید بیاندیش ...به شقایق ... به سرخی رز قرمز... به سفیدی برف ...به زلالی چشمه ... به سخاوت باران ... به پاکی شبنم ...به درخشندگی خورشید... تو از سیاهی ها گذر خواهی کرد ... نور منتظر توست ... تنها یک قدم ...
همت کن ! همت...